جدول جو
جدول جو

معنی طلایه دار - جستجوی لغت در جدول جو

طلایه دار
پیشاهنگ
تصویری از طلایه دار
تصویر طلایه دار
فرهنگ واژه فارسی سره
طلایه دار
پیشاهنگ، جلودار، سردسته، فرمانده طلایه، رئیس جلوداران سپاه، برای مثال هنوز میر خراسان به راه بود که بود / طلایه دار برآورده زآن سپاه دمار (فرخی - ۵۲)، دیده بان
تصویری از طلایه دار
تصویر طلایه دار
فرهنگ فارسی عمید
طلایه دار
سر پیشسپاه، پیشسپاهی امیر طلایه رئیس جلو داران فرمانده مقدمه سپاه، هر یک از افراد طلایه. دیده بان
فرهنگ لغت هوشیار
طلایه دار
فرمانده مقدمه سپاه، رییس جلوداران، هر یک از افراد طلایه
تصویری از طلایه دار
تصویر طلایه دار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلایه داری
تصویر طلایه داری
عمل طلایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایه داری
تصویر طلایه داری
عمل طلایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایه کار
تصویر بلایه کار
بیشرم ناحفاظ بدعمل، زن روسپی قحبه
فرهنگ لغت هوشیار
دید بان طلایه دار یا طلایه بان راز. غروب آفتاب (چه شب راز را می پوشاند)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که تعلق خاطر دارد علاقه مند، مرتبط، منسوب، کسی که مسوء ول مالیات محلی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
صلحب قدر و منزلت و رتبه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
دارای پایه، آنچه پایه داشته باشد، کنایه از کسی که در ادارۀ دولتی پایه و رتبه دارد، کنایه از صاحب رتبه، کنایه از دارای قدر و منزلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاه دار
تصویر کلاه دار
کسی که کلاه بر سر دارد، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
سرمایه دار، مال دار، آنکه مایه و بضاعتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
آنچه دارای سایه باشد، هر چیزی که سایه بیندازد، سایه ور، سایه افکن، برای مثال صولتت باد سایه دار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاشه دار
تصویر لاشه دار
گران سنگین وزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
هر چیز را گویند که با او گندگی و ضخامتی باشد، ستبر و ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه دار
تصویر پایه دار
بلندمرتبه، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه دار
تصویر مایه دار
ثروتمند، توانگر، گروهی از سپاهیان که در پس لشکر جای دارند، غلیظ، مؤثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
Shaded, Shady
دیکشنری فارسی به انگلیسی
затененный , тенистый
دیکشنری فارسی به روسی
затемнений , тіньовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
有阴影的 , 阴凉的
دیکشنری فارسی به چینی
beschaduwd, schaduwrijk
دیکشنری فارسی به هلندی
छायांकित , छायादार
دیکشنری فارسی به هندی
그늘이 있는 , 그늘진
دیکشنری فارسی به کره ای